ترجمه مقاله

خنکی

لغت‌نامه دهخدا

خنکی . [ خ ُ ن ُ ] (حامص ) سردی . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : در مبادی فصل دی و اوایل زمستان و خنکیهای وی . (حبیب السیر ج 3). || برودت . سردی بین دو کس . (یادداشت بخط مؤلف ). || بیمزگی . یخی موجب زدگی . (یادداشت بخط مؤلف ). فلانی خیلی خنکی می کند.
- خنکی دهن ؛ بیمزگی دهن . بی تأثیری دهن . دهنی که بگاه حرف زدن نه تنها اثر مطبوعی در شنونده نگذارد بلکه موجب اشمئزاز نیز شود. (یادداشت بخط مؤلف ). سردی دهن . (ناظم الاطباء).
- || شیرینی دهن . (ناظم الاطباء).
|| برودت . سردی در طب قدیم . (یادداشت بخط مؤلف ) : شراب مویزی آنچه از او صافی باشد مانند شراب ممزوج باشدمیل بخنکی دارد و موافق است محروران را. (نوروزنامه ). || خوردنیهای مبرد. (یادداشت بخط مؤلف ). || اعتدال . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله