ترجمه مقاله

خوازه بستن

لغت‌نامه دهخدا

خوازه بستن . [ خوا / خا / خ َ زَ / زِ ب َت َ ] (مص مرکب ) آیین بندی کردن . طاق نصرت بستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و کسی که بزیارت نور رودفضیلت حج دارد و چون بازآید شهر را خوازه بندند سبب آمدن از آن جای متبرک . (تاریخ بخارای نرشخی ص 13).
گر با تو ز خانه سوی کوی آیم
بندند چه خوازه ها و آیین ها.

سوزنی .


به پیش باد نه آن نامه تا بمن برسد
که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی
بکوی صافی آن نامه را بزن عنوان
نه پیش نامه ٔ تو تا خوازه بندم کوی .

سوزنی .


خوازه بست زگلبن همه فراز و نشیب
بساط کرد ز سبزه همه جبال و قفار.

مسعودسعد.


ترجمه مقاله