خوان ریزه
لغتنامه دهخدا
خوان ریزه . [ خوا / خا زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریزه ٔ خوان . ته سفره . ته مانده ٔ سفره :
چون بخوان ریزه ٔ تو پروردم
نعمت از خوان تو بسی خوردم .
چون ز خوان ریزه خورد شد روزی
می در آمد بمجلس افروزی .
چون بخوان ریزه ٔ تو پروردم
نعمت از خوان تو بسی خوردم .
نظامی .
چون ز خوان ریزه خورد شد روزی
می در آمد بمجلس افروزی .
نظامی .