ترجمه مقاله

خواهرخوانده

لغت‌نامه دهخدا

خواهرخوانده . [ خوا / خا هََ خوا / خا دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کسی که شخص آنرا به خواهری قبول کرده باشد. (ناظم الاطباء) : زن کفشگر...خواهرخوانده را بینی بریده یافت . (کلیله و دمنه ). || هم طبق . طرف سحق . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله