خواهندگی
لغتنامه دهخدا
خواهندگی . [ خوا / خا هََ دَ / دِ ] (حامص )حالت و چگونگی خواهنده . || خواستاری دختربزنی . خواستگاری . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
که ای شاه گوینده و یادگیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین
فرستاد خاقان به ایران زمین
بخواهندگی من بدم پیشرو
صدوشصت مرد از دلیران گو.
|| سؤال . کدیه . گدائی . || حب . || اراده . || میل . رغبت . (یادداشت بخط مؤلف ).
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
که ای شاه گوینده و یادگیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین
فرستاد خاقان به ایران زمین
بخواهندگی من بدم پیشرو
صدوشصت مرد از دلیران گو.
فردوسی .
|| سؤال . کدیه . گدائی . || حب . || اراده . || میل . رغبت . (یادداشت بخط مؤلف ).