ترجمه مقاله

خوب کردار

لغت‌نامه دهخدا

خوب کردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. خوش کردار. نیکوکار :
وگر بخواست وی آید همی گناه از ما
نه ایم عاصی بل نیک و خوب کرداریم .

ناصرخسرو.


نیست مثل تو در جهان امروز
خوب قولی و خوب کرداری .

سوزنی .


سخنگوی و دلیر و خوب کردار
امین و راست عهد و راست کردار.

نظامی .


یکی خوب کردار و خوشخوی بود
که بدسیرتان را نکوگوی بود.

سعدی .


ترجمه مقاله