خودشکن
لغتنامه دهخدا
خودشکن . [ خوَدْ / خُدْ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) کسی که از فروتنی خویشتن را شکند. (آنندراج ). فروتنی کننده . (غیاث اللغات ). آنکه نفس را بفروتنی ریاضت کند (یادداشت مؤلف ) :
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی
جهان پوچ را گر مست مغزی خودشکن دارد.
در همه روی زمین میشود انگشت نمای
هرکه چون مه بتمامی شود از خودشکنان .
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی
جهان پوچ را گر مست مغزی خودشکن دارد.
صائب (از آنندراج ).
در همه روی زمین میشود انگشت نمای
هرکه چون مه بتمامی شود از خودشکنان .
صائب (از آنندراج ).