خودکرده
لغتنامه دهخدا
خودکرده . [ خوَدْ/ خُدْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کاری که خود شخص بدون مشورت غیر کرده باشد. (ناظم الاطباء) :
بدل گفت خودکرده را چاره نیست
بکس بر از این کار بیغاره نیست .
چه بادافره است آن برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را؟
کنون آتش ز جانم که نشاند
کنون خود کرده را درمان که داند؟
خودکرده را درمان نیست . (تاریخ بیهقی ). دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت و خودکرده را درمان نیست . (تاریخ بیهقی ).
همی ندانم چاره ٔ فراق و نیست عجب
که هیچ زیرک خودکرده را نداند چار.
انوری خودکرده را تدبیر چیست
زهر خند و خون گری خود کرده ای .
شنیدم که می گفت و خوش می گریست
که این نفس خودکرده را چاره نیست .
با خود از روی جهل بد کرده
آه از این کارهای خودکرده .
- امثال :
خودکرده را تدبیر نیست ، نظیر: خودکرده را درمان نیست .
خودکرده را چه درمان ؟
خودکرده را درمان نیست ، نظیر: خودکرده را تدبیر نیست .
بدل گفت خودکرده را چاره نیست
بکس بر از این کار بیغاره نیست .
فردوسی .
چه بادافره است آن برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را؟
فردوسی .
کنون آتش ز جانم که نشاند
کنون خود کرده را درمان که داند؟
(ویس و رامین ).
خودکرده را درمان نیست . (تاریخ بیهقی ). دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت و خودکرده را درمان نیست . (تاریخ بیهقی ).
همی ندانم چاره ٔ فراق و نیست عجب
که هیچ زیرک خودکرده را نداند چار.
قطران .
انوری خودکرده را تدبیر چیست
زهر خند و خون گری خود کرده ای .
انوری .
شنیدم که می گفت و خوش می گریست
که این نفس خودکرده را چاره نیست .
سعدی .
با خود از روی جهل بد کرده
آه از این کارهای خودکرده .
اوحدی .
- امثال :
خودکرده را تدبیر نیست ، نظیر: خودکرده را درمان نیست .
خودکرده را چه درمان ؟
خودکرده را درمان نیست ، نظیر: خودکرده را تدبیر نیست .