ترجمه مقاله

خورانیدن

لغت‌نامه دهخدا

خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص ) خوراندن . دادن که بخورد. به خوردن واداشتن . اطعام . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بهل این خواب و خور که عار این است
مخور و میخوران که کار اینست .

اوحدی .


- درخورانیدن ؛ نزدیک کردن . محبوب کردن . مورد توجه قرار دادن : شیخ گفت خویشتن در ایشان درخورانید وخود را بدوستی ایشان دربندید. (اسرار التوحید).
|| چرانیدن ، چون : خورانیدن مرغزاری ستور را. || پیمودن . تشریب . به آشامیدن واداشتن . به آشامیدن فرمودن . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله