خوش طبعی
لغتنامه دهخدا
خوش طبعی . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] (حامص مرکب ) مزاح . فکاهت . طیبت . شوخی . مطایبه . مفاکهة. دعابه . مداعبه . لاغ . || خوشدلی . خوشحالی :
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام .
به خوش طبعی جهان میداد و می خورد
قضای عیش چندین ساله می کرد.
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام .
سوزنی .
به خوش طبعی جهان میداد و می خورد
قضای عیش چندین ساله می کرد.
نظامی .