خونخواری
لغتنامه دهخدا
خونخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل خونخوار. خون آشامی . خونریزی . سفاکی . (ناظم الاطباء) :
بخونخواری مکن چنگال را تیز
کزین بی بچه گشت آن شیر خونریز.
|| کنایه از غم و اندوه باشد. (ناظم الاطباء).
بخونخواری مکن چنگال را تیز
کزین بی بچه گشت آن شیر خونریز.
نظامی .
|| کنایه از غم و اندوه باشد. (ناظم الاطباء).