خونخواهی
لغتنامه دهخدا
خونخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب انتقام از جهت ریخته شدن خون کسی . (از ناظم الاطباء). طلب خون کسی کردن . طلب ثار. (یادداشت مؤلف ) :
هر که زین شغل یافت آگاهی
کآمد آن شیر دل بخونخواهی .
مختاربن ابی عبیده ثقفی بخونخواهی حسین بن علی علیهماالسلام برخاست . (روضةالصفا).
درد این می کشدم گر چه چنین بی دردم
زنده بگذاشته و دعوی خونخواهی نیست .
به محشر دامنش از بهر خونخواهی نمیگیرم
هوس دارم که ننمایم بمردم قاتل خود را.
هر که زین شغل یافت آگاهی
کآمد آن شیر دل بخونخواهی .
نظامی .
مختاربن ابی عبیده ثقفی بخونخواهی حسین بن علی علیهماالسلام برخاست . (روضةالصفا).
درد این می کشدم گر چه چنین بی دردم
زنده بگذاشته و دعوی خونخواهی نیست .
واله هروی (از آنندراج ).
به محشر دامنش از بهر خونخواهی نمیگیرم
هوس دارم که ننمایم بمردم قاتل خود را.
اسماعیل منصف تهرانی .