ترجمه مقاله

خون آلود

لغت‌نامه دهخدا

خون آلود. (ن مف مرکب ) ملطخ به دم . (یادداشت مؤلف ). آغشته بخون . لکه دار از خون . (ناظم الاطباء). مضرج . (منتهی الارب ) :
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو
دو چشم چشمه ٔ خون گشت و جامه خون آلود.

فرخی .


دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود
تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب .

سوزنی .


در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند.

خاقانی .


بر سر خاکش خجل بنشست چرخ
نیم رو خاکی و خون آلود و بس .

خاقانی .


در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلود از آن بنمود شب .

خاقانی .


دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین
من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته .

خاقانی .


غرقه ام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه
خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی .

خاقانی .


گلاب و مشک با عنبر برآمیخت
بر آن اندام خون آلود میریخت .

نظامی .


گفت ویحک چه کس توانی بود
اینچنین خاکسار و خون آلود.

نظامی .


شه بزندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود.

نظامی .


چون بدریای خون درآمد زود
جامه چون دیده کرد خون آلود.

نظامی .


باش تا فرداکه بینی روز داد و رستخیز
کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین .

سعدی .


دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود
که در میانه ٔ خونابه ٔ جگر می گشت .

سعدی .


گل پیرهن دریده ٔ خون آلود
از دست رخ تو بر سر چوب کند.

سعدی .


ترجمه مقاله