خون در میان بودن
لغتنامه دهخدا
خون در میان بودن . [ دَ دَ ] (مص مرکب )کنایه از جنگ در میان بودن . (آنندراج ) :
در میان روز و شب خون در میانست از شفق
خوش بهم این هر دو را دست و گریبان کرده ای .
|| قتل در میان بودن . پای کشتن کسی در بین بودن .
در میان روز و شب خون در میانست از شفق
خوش بهم این هر دو را دست و گریبان کرده ای .
صائب (از آنندراج ).
|| قتل در میان بودن . پای کشتن کسی در بین بودن .