ترجمه مقاله

خویشاوند

لغت‌نامه دهخدا

خویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) کسی که بواسطه ٔ نسبت یا از طرف پدر یا از طرف مادر و جز آن بشخص نزدیک باشد. (ناظم الاطباء). قریب . حمیم . مُحِم ّ. اُسرَة. نسیب . (یادداشت بخط مؤلف ). قوم . خویش . منسوب : و چنو زود بدست نیاید و حاسدان و دشمنان دارد و خویشاوند است . (تاریخ بیهقی ). و تو با این سواری چند و با بسطام کی خویشاوند او بود نیک برانید. (فارسنامه ابن بلخی ص 101).
رد میراث سخت تر بودی
وارثان را ز مرگ خویشاوند.

سعدی .


تفخیذ؛ خواندن خویشاوند را الاقرب فالاقرب . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله