خیره گردیدن
لغتنامه دهخدا
خیره گردیدن . [ رَ / رِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) حیران گشتن . پریشان خاطر شدن . خیره شدن . متحیر شدن . بشگفت و تحیر افتادن :
درنگر تا طیره گردد سروبن
برگذر تا خیره گردد نسترن .
|| پررو شدن . شوخ چشم شدن . گستاخ و دلیر شدن . بی آزرم و بی شرم شدن :
بگفتا نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان .
فرزانه رضای نفس رعنا نکند
تا خیره نگردد و تمنا نکند.
درنگر تا طیره گردد سروبن
برگذر تا خیره گردد نسترن .
سعدی .
|| پررو شدن . شوخ چشم شدن . گستاخ و دلیر شدن . بی آزرم و بی شرم شدن :
بگفتا نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان .
سعدی .
فرزانه رضای نفس رعنا نکند
تا خیره نگردد و تمنا نکند.
سعدی (رباعیات ).