ترجمه مقاله

خیری

لغت‌نامه دهخدا

خیری . (اِ) خبازی . (از ناظم الاطباء). خیرو. (برهان ). گل زرد خوشبوی بود. (صحاح الفرس ). گلی است زردرنگ و میان آن سیاه . (براهین العجم ). گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند. گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ است و آنرا خیری خطایی می گویند و دیگری بنفش است و آنرا خیری میردینی و خیری هفت رنگ نامند و یکی دیگر سفید و سرخ و صحرایی است و خیری خزامی گویند و نوع دیگر زرد است و آنرا خیری شیرازی نامند و گل همیشه بهار همان است . (از برهان قاطع). مرحوم دهخدا می گویند امروز در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان خیری بفتح خاء به یاء زده و راء مکسوره به یاء کشیده شب بوی زرد را گویند که برگ بی پرز دارد برخلاف شب بوهای سرخ و الوان دیگر که برگش کرک دارد. در ترجمه صیدله آمده است : در بعضی مواضع او را شب بوی گویند زیرا که در شب بوی او قوی بود و اهل عراق انواع او را منثور گویند. (از ترجمه ٔ صیدله ). خیرو.خجسته . عصیفر منثور. هبس . نمام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به «خیری » در تحفه ٔ حکیم مؤمن شود :
مجلس باید ساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان .

رودکی .


رخم بگونه ٔ خیری شده ست از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم .

خسروانی .


نورد بودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانوردشدم
از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد.

کسائی .


دل شادوی شد نژند و حزین
چو خیری شدش لاله و یاسمین .

فردوسی .


در چپ و راست سوسن و خیری
وز پس و پیش نرگس و ریحان .

فرخی .


تا بر که و بر دشت به آواز و به آذر
بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار.

فرخی .


در زیر گل خیری آن به که قدح گیری
بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل .

منوچهری .


گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری
ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری .

منوچهری .


و آن قطره ٔ باران که چکد بر گل خیری
چون قطره ٔ می بر لب معشوقه ٔ میخوار.

منوچهری .


تا گل خیری بود چو روی معصفر
تا تن سنبل بود چو زلف مجعد.

منوچهری .


چو بیجاده بنقره در نشانده
و یا سوسن بخیری برفشانده .

(ویس و رامین ).


چنین داد پاسخ که پیری و درد
درآرد دوصدگونه آهو بمرد
که سیم را شفشه ٔ زر کند
سمن خیری و سرو چنبر کند.

اسدی .


هم از خیری و گاو چشم و زرشک
بشسته رخ هر یک آب سرشک .

اسدی .


سرشک درختی بود در نواحی بلخ و این جنس در آنطرف بسیار بود برگش چون گل ارغوان بود برنگ و لونش به بنفش زند و چون گل خیری و گلهایش سپید بود. (از فرهنگ اسدی در کلمه ٔ سرشک ). شب بوی اسپرغمی است چون خیری و گلی زرد دارد و گروهی گویند منثور است بتازی . (از فرهنگ اسدی در ذیل کلمه ٔ شب بوی ).
بدرویم از رخ هجران زدگان خیری زرد
بدل خیری کاریم گل سرخ سفید.

لامعی .


از اسفرغمهاست میل بگرمی دارد و خیری زرد معتدل است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بر گلش از زخم دست کاشته خیری
بر مهش از آب چشم خاسته اختر.

مسعودسعد.


ز فراقت قبای خیری چاک
بدعایت زبان سوسن پر.

جمال الدین عبدالرزاق .


خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی
ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار.

خاقانی .


خیری منثور گلش زرد و سفید و سرخ می باشد. (نزهت القلوب ).
|| رنگ سرخ . (برهان ) (از جهانگیری ). || کبود. تیره :
... عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته . (از مقامات حمیدی ).
بر تو جوان گونه ٔ پیری چراست
لاله خودروی تو خیری چراست .

نظامی .


لب نارون را می آلود کن
به خیری زمین را زراندود کن .

نظامی .


خیری منثور مرکب شده
مروحه ٔ عنبر اشهب شده .

نظامی .


نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش .

نظامی .


آن سبزه ٔ چرخ لاجوردی
خیری شده از غبار زردی .

نظامی .


خیره گشته ز خام تدبیری
بردمیده ز سوسنش خیری .

نظامی .


زمین خیری لباس آید هوا نیلی سلب گردد
اگر چون حله ٔ کحلی کند در جرب عریانش .

(از تاج المآثر).


دوتا گشته ز غم سر و روانش
بدل گشته بخیری ارغوانش .

امیرخسرو دهلوی .


ترجمه مقاله