ترجمه مقاله

خیزان

لغت‌نامه دهخدا

خیزان . (نف ، ق ) آنکه خیزد. (یادداشت مؤلف ). در حال خیزیدن :
باد سحری سپیده دم خیزانست .

منوچهری .


فرس میراند چون بیمار خیزان
ز دیده بر فرس خوناب ریزان .

نظامی .


چو دود از آتش من گشت خیزان
ز من زاده ولی از من گریزان .

نظامی .


ز بس رود خیزان که از می رسید
لب رامشان رود را می گزید.

نظامی .


|| (ق ) در حال خاستن . در حال بلند شدن .
- اوفتان خیزان ؛ در حال اوفتادن و بلند شدن :
بیامد اوفتان خیزان بر من
چنان مرغی که باشد نیم بسمل .

منوچهری .


آخر آن مور میان بسته ٔ افتان خیزان
چه خطا دید که سر کوفته چون مار برفت .

سعدی (طیبات ).


- اوفتان و خیزان ؛ افتان و خیزان :
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان .

نظامی .


دیدندش گریزان و اوفتان و خیزان . (گلستان ).
پروانه ام اوفتان و خیزان
یکبار بسوز و وارهانم .

سعدی (ترجیعات ).


- افتان و خیزان ؛ اوفتان و خیزان :
وزینجانب افتان و خیزان جوان
همیرفت بیچاره هر سو دوان .

سعدی (بوستان ).


|| (اِ) موج . || ریشه ای که بهر طرف پنجه انداخته باشد. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله