خیزی
لغتنامه دهخدا
خیزی . (اِ) رواق . طاق :
بباغ تا گلها سر ز کنگره برزد
ز رشک خیزی خیزان همی شود صحرا .
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیزی .
|| خدو. خیو. بساق . بزاق . بصاق . آب دهان . تف در تداول مردمان کرمان . (یادداشت مؤلف ).
بباغ تا گلها سر ز کنگره برزد
ز رشک خیزی خیزان همی شود صحرا .
منجیک .
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیزی .
مشفقی بلخی .
|| خدو. خیو. بساق . بزاق . بصاق . آب دهان . تف در تداول مردمان کرمان . (یادداشت مؤلف ).