ترجمه مقاله

خیلخانه

لغت‌نامه دهخدا

خیلخانه . [ خ َ / خ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خاندان . دودمان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : سلطان ... را که مستوفی بود هم در آن کوشک بفرمود گرفتن و چون هر دو را موقوف کردند بنه و خزانه و خیلخانه بغارتیدند. (راحةالصدور راوندی ). و در سرای سلطان بجانب شرقی متاع تجار و رخت لشکریان بود جمله رجاله بغارتیدند و لشکری که بر جانب غزنی بودند جمله در سلاح رفته و صف کشیدند و خیلخانه نگاه می داشتند و سلطان در سرای سعدالدوله با ده پانزده نفر جاندار مانده بود. (راحة الصدور راوندی ). لشکر قصد خیمه ٔ مجدالملک کردند او بگریخت و در نوبتی سلطان آمد خیلخانه ٔ او بغارتیدند و بسلطان پیغام دادند که او را بدست ما بازده . (راحةالصدور راوندی ).
همه ملک عجم خزانه ٔ من
در عرب مانده خیلخانه ٔ من .

نظامی .


و آنکه را پادشه بیندازد
کسش از خیلخانه ننوازد.

سعدی .


ترجمه مقاله