ترجمه مقاله

دادجو

لغت‌نامه دهخدا

دادجو. (نف مرکب ) دادجوی . دادخواه . عدالت جوینده . ج ، دادجویان :
بفرمودتا هر که بد دادجوی
سوی موبدان موبد آورد روی .

فردوسی .


جهانی بدرگاه بنهاد روی
هر آن کس که بد در جهان دادجوی .

فردوسی .


مفرست پیام دادجویان
الا بزبان راستگویان .

نظامی .


|| داددهنده . دادرس :
چو رامین دادجوی و دادگر شد
جهان از خفتگان آسوده تر شد.

(ویس و رامین ).


ترجمه مقاله