ترجمه مقاله

داعی

لغت‌نامه دهخدا

داعی . (اِخ ) اصل وی از انجدان توابع مذکوره است طبع خوشی دارد. ازوست :
آمدی رفت ز خود دل بکنارم بنشین
بنشین تا بخود آید دل زارم بنشین
دل من بردی و اینک پی جان آمده ای
بنشین تا بتو آنهم بسپارم بنشین
تا آن سر زلف تابدارش زده است
ماند بکسی دلم که مارش زده است
آزار دل عاشق مسکین چه کنی
او راچه زنی که روزگارش زده است .

(آتشکده ٔ آذر چ افست ص 237).


صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: داعی از مردم انجدان و از مضافات قم و برادر ملک طیفور انجدانی است و سپس دو بیت اول مذکور در آتشکده را آورده است ، اما لطفعلی بیک آذر در آتشکده ملاداعی برادر ملک طیفور را شاعر دیگری دانسته است . رجوع به داعی (ملا...) شود.
ترجمه مقاله