ترجمه مقاله

داعی

لغت‌نامه دهخدا

داعی . (اِخ ) (مولانا...) ملا میرک . صادقی کتابدار آرد: فرزند مولانا ضمیری اصفهانی است . جوانی بسیار بی قید و گمنام گذشته بود. شاعر باهمت تنها وی را دیدیم و حدیث «الولد سرابیه » در باره ٔ او صدق کرده است و شعر چنین گوید:
آمدی رفت ز دل صبر و قرارم بنشین
بنشین تا بخود آید دل زارم بنشین .
اوستاد قدرتت زآنسان که بایست آفرید
بیش از این خوبی بظرف حسن گنجایش نداشت .
زخم کاری است مرا وقت شهیدی خوش باد
که تواند دو سه گام از پی قاتل برود.

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمعالخواص ص 277).


و لطفعلی بیک آذر در آتشکده گوید: داعی ، اسمش ملا میرک ولد ملا ضمیری . در اول حال شعر نمی گفته و بکتابت اشعار ابوی مشغول آخرالامرمیل بشعر بهم رسانیده و داعی تخلص نمود و گویند در حال هشیاری بسیار بدخو بوده و در طلوع نشاءة تریاک شعر میگفت . از اوست :
زخم کاریست مرا وقت شهیدی خوش باد
که تواند دو سه گام از پی قاتل برود.
ز رشک غیر بجان آمدم نمیدانم
که ازبرت بکدامین بهانه برخیزم .
خوش آن شبها که همچون شمع باشم همنشین با او
شود مجلس تهی از غیر و من مانم همین با او.

(آتشکده ٔ آذر چ بمبئی ص 165).


نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
ترجمه مقاله