ترجمه مقاله

دالت

لغت‌نامه دهخدا

دالت . [ دال ل َ ] (ع اِمص ) گستاخی . (دهار). اسم است ادلال را ای ، ما تدل به علی حمیمک . قال فی الغریبین هو شبه جراءة علیه . (منتهی الارب ) : دالت صحبت ... بدان پیوسته است . (کلیله و دمنه ). اگر آلت اینست بدالت او هیچ معاملت گذارده نشود. (سندبادنامه ص 676). او از سر دالت و انبساط بجواب موحش قیام می نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). و سلطان اولاد و اکباد را بدلی بریان و چشمی گریان وداع کرد و بدالت آنک ... (جهانگشای جوینی ). و نیز رجوع به دالة شود.
ترجمه مقاله