ترجمه مقاله

دامنگیر

لغت‌نامه دهخدا

دامنگیر. [ م َ ] (نف ) گیرنده ٔ دامن . آخذ دامان :
هزار گونه غم از هر سوئیست دامنگیر
هنوز در تک وپوی غم دگر میگشت .

سعدی .


- خار دامنگیر ؛ خار که بسبب داشتن نوکهای برگشته ٔ تیز چون دوژه و نظایر آن بدامن بند شود :
چون تو بیرون آمدی از بند و زندان لباس
سربسر روی زمین گو خار دامنگیرباش .

صائب .


|| کنایه از باعث سکون و مانع شونده . (از برهان ). از حرکت بازدارنده . مانع حرکت . از جنبش بازدارنده :
والی ری بند بر عزمم نهاد
نیک دامنگیر شد بندش مرا.

خاقانی .


- خاک دامنگیر ؛ بازدارنده از حرکت و عزیمت . که عزم رحیل بدل به اقامت کند :
فتاده ام بطلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر.

خاقانی .


با خرابیهای ظاهر دلنشین افتاده ام
سیل نتواند گذشت از خاک دامنگیر من .

صائب .


خاک ری دامنگیرست . ری خاکش دامن گیرست . غریبی خاک دامنگیردارد.
- زمین دامنگیر ؛ خاک و منزل دامنگیر.
- عشق دامنگیر ؛ که مفارقت نکند. جدائی ناپذیر. غیرمفارق . ملازم . درآویزنده : عشق دامنگیر گریبان تدبیر گرفت . (سندبادنامه ص 68).
ولی چون عشق دامنگیر بودش
دگر بار از ره عذر آزمودش .

نظامی .


- منزل دامنگیر ؛ مانع آینده از حرکت :
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
کنون ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یارب منزلی بود.

حافظ.


- هوای دامنگیر ؛ درآویزنده .مفارقت ناپذیر :
مرا نماند روزی هوای دامنگیر
که بی گناه برآید سر از گریبانم .

سوزنی .


|| مجازاً متوسل . روی آورنده و پناه برنده :
کسی کاین خضر معنی راست دامنگیر چون موسی
کف موسی و آب خضر بینی در گریبانش .

خاقانی .


|| داده خواه . قصه بردار. متظلم . || کنایه از مصاحب است . (برهان ). قرین . ملازم :
کفر و کذب این دو راست خرمن کوب
نحس و فقر آن دو راست دامنگیر.

خاقانی .


|| کنایه از مدعی باشد. (انجمن آرا). مدعی . (برهان ).
ترجمه مقاله