ترجمه مقاله

دامن سوار

لغت‌نامه دهخدا

دامن سوار. [ م َ س َ ] (ص مرکب ) سوار بر دامن . کنایه است از طفلی که دامن قبا و جامه از میان دو پای خود برآورد و خود را سوار پندارد و بازی کند. (از آنندراج ). کودکی که گوشه های دامن یا قسمتهای آونگان جامه ٔ خود از میان دو پای برآرد اسب وار و خویشتن سوار اسب پندارد :
همچو طفلان جملگی دامن سوار
گوشه ٔ دامن گرفته اسب وار.

مولوی .


کودکان را حرص می آرد غرار
تا شوند از ذوق دل دامن سوار.

مولوی .


گر ز جولان بازماند آسمان طفل طبع
خاکدان دهر را دامن سواری گو مباش .

صائب .


از صف مردان جگرداری نمی آید برون
ورنه گردون کودک دامن سواری بیش نیست .

صائب (از آنندراج ).


ترجمه مقاله