ترجمه مقاله

دانادل

لغت‌نامه دهخدا

دانادل . [ دِ ] (ص مرکب ) که دلی دانا دارد. داناضمیر. دانشمند و خردمند. (آنندراج ). هوشیار. خردمند. دل آگاه :
بپاسخ چنین گفت ای پادشا
که دانادل و مردم پارسا...

فردوسی .


جوان گرچه دانادل و پرفسون
بود نزد پیر آزمایش فزون .

اسدی .


|| کنایه از عرفا و فضلا و مردم سنجیده است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
ترجمه مقاله