دانش آموزی
لغتنامه دهخدا
دانش آموزی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانش آموز. طالب علمی . طلب علم . علم آموزی . تعلم :
از سر فرخی و فیروزی
کرد از آن خضر دانش آموزی .
وآنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش آموزی .
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش آموزی آسان شده .
|| عمل آموزنده ٔ دانش بدیگری . استادی . تعلیم :
عیسیی گاه دانش آموزی
یوسفی وقت مجلس افروزی .
از سر فرخی و فیروزی
کرد از آن خضر دانش آموزی .
نظامی .
وآنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش آموزی .
نظامی .
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش آموزی آسان شده .
نظامی .
|| عمل آموزنده ٔ دانش بدیگری . استادی . تعلیم :
عیسیی گاه دانش آموزی
یوسفی وقت مجلس افروزی .
نظامی .