ترجمه مقاله

داوری ساختن

لغت‌نامه دهخدا

داوری ساختن . [ وَ ت َ ](مص مرکب ) نزاع و جنگ و جدال بپا کردن :
بگاه جوانی و گندآوری
یکی بیهده ساختم داوری .

فردوسی .


نهفته نشد تیغ اسکندری
چه سازی بما بر چنین داوری .

فردوسی .


به سر چاره ها سازی و داوری
بری رنج تا گنج گردآوری .

اسدی .


وز این بیهده داوری ساختن
زمانی برآسودی از تاختن .

نظامی .


|| چاره ساختن . تدبیر کردن :
دو دستت ببندم برم نزد شاه
بگویم کزو من ندیدم گناه
بباشم به پیشش بخواهشگری
بسازم ز هر گونه ای داوری .

فردوسی .


ترجمه مقاله