ترجمه مقاله

ددگان

لغت‌نامه دهخدا

ددگان . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ دده . ددها. ددان . جانوران درنده . مقابل دامان : آهوان و ددگان چون از حرم بیرون شوند کس شان نبیند و اندر این آیتی است تا همه خلق بدانند که خدای تعالی آن وحوش را الهام داد و از خلق ایمن گردانید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و اندر وی منزلیست و هرگز از برف خالی نبود و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند. (حدود العالم ). بحقیقت بدانید که این رمه راشبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان بسته گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). همه لشکر پره داشتند و از ددگان و نخجیر رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513). ددگان برف اندود آتش زده دویدن گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 450). و چنانکه عادت حکمت هندوانست سخنها بزبان ددگان و مرغان برسان کلیله و دمنه . (مجمل التواریخ و القصص ).
بااو ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه .

نظامی .


مشتی ددگان فتاده از پس
نه یار کس و نه یار او کس .

نظامی .


زد بر ددگان به تندی آواز
تا سر نکشند سوی او باز.

نظامی .


ددگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ سر نهند.

نظامی .


خوانده باشی بزور غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان .

نظامی .


یعنی ددگان مرا به دنبال
هستند سگان تیزچنگال .

نظامی .


چون حلقه برون در نشسته
با آن ددگان حلقه بسته .

نظامی .


خاکیانی که زاده ٔ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند.

نظامی .


صدف ؛ مرغی است یا نوعی از ددگان . صوة؛ جماعت ددگان . (منتهی الارب ). || ج ِ دده ، کنیز. کنیزسیاه : مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و ددگان . (تاریخ بیهقی ص 401). رجوع به دده در این معنی شود.
ترجمه مقاله