ترجمه مقاله

درازبالا

لغت‌نامه دهخدا

درازبالا. [ دِ ] (ص مرکب ) درازبالای . دراز قد. طویل القامه . آنکه قدی دراز دارد.بلندقد. آخته بالا. کشیده بالا. قددراز. اُسحَلان . أسقف . أسنع. أشجع. أشفع. اَعَم ّ. جُخدُب . جَسرَب . ساطی . سَرجَم . سَرَعرَع . سِرناف . سَطیع. سَفَلَّج . سَکب .سَلاهب . سِلِنطاع . سَلَنطَع. سَهود. سَیطَل . شَجعَم .شَطب . شَطبة. شَعَلَّع. شُعموم . شَفَلَّع. شِنعاف . شُنعوف . شَوقب . صَهیَب . ضَبَغطَری ̍. طَریم . طوط. عَطَلَّس . عَلجَم . عَنشَط. غِلفاق . قَلَهبان . (منتهی الارب ). مدید. (دهار). مُسحَلان . مُسحَلانی ّ. مُسَقَّف . مُطَمَّد. (منتهی الارب ). مَقدود. (دهار). مُمَهَّک . هِبَل ّ.هَمَیْسَع. هَیْقَمانی ّ. (منتهی الارب ) : پیری سخت بشکوه درازبالای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). عثمان مردی بود... درازبالا. (مجمل التواریخ و القصص ). جوانی ترک را دیدم درازبالا. (انیس الطالبین ص 209). امراءة اِسحَلانیَّة؛ زن بشگفت آرنده ٔ درازبالای نیکوصورت . (از منتهی الارب ). أعماء؛ مردم درازبالا. جَعشَب ؛ درازبالای غلیظ. (منتهی الارب ). خَرعَب ؛ مرد درازبالای پرگوشت . (منتهی الارب ). سَبَندی ̍؛ درازبالای دلیر. سِرطِم ؛ درازبالای بلندآواز واضح گفتار. (از منتهی الارب ). سَمَرطَل و سَمَرطول ؛ درازبالای مضطرب خلقت . (منتهی الارب ). سِمَعد؛ درازبالای سخت ارکان . سَمَعمَع؛ مردم درازبالای باریک بین . شَدِف ؛ درازبالای بزرگ . (از منتهی الارب ). شَطب ؛ مرد نیکوبدن درازبالا. (منتهی الارب ). شَناص ؛ درازبالای کریم . شَوذَب ؛ درازبالای نیکوخوی . عُتعُت ؛ مرد درازبالای تمام اندام . عُشانِق ؛ درازبالای کم گوشت . هِجرَع ؛ درازبالای سبک گوشت . (از منتهی الارب ).
ترجمه مقاله