دراک
لغتنامه دهخدا
دراک . [ دَرْ را ] (ع ص ) نیک دریابنده . (منتهی الارب ) (دهار).درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک . که زود دریابد. که آسان دریابد :
عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.
عقل پاک آن و نفس دراک این
به از این نیست در ثنا گفتار.
مرا لفظ شیرین خواننده داد
ترا سمع دراک داننده داد.
- دراک فعال ؛ (اصطلاح فلسفی ) صفت موجود حی است . «الحی هو الدراک الفعال ». (فرهنگ علوم عقلی از مجموعه ٔ دوم مصنفات سهروردی ص 117). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود.
عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.
ناصرخسرو.
عقل پاک آن و نفس دراک این
به از این نیست در ثنا گفتار.
خاقانی .
مرا لفظ شیرین خواننده داد
ترا سمع دراک داننده داد.
سعدی .
- دراک فعال ؛ (اصطلاح فلسفی ) صفت موجود حی است . «الحی هو الدراک الفعال ». (فرهنگ علوم عقلی از مجموعه ٔ دوم مصنفات سهروردی ص 117). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود.