ترجمه مقاله

دربان

لغت‌نامه دهخدا

دربان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: در، باب + بان ، پسوند حفاظت ) حارس . حافظ.نگهبان در. قاپوچی . (ناظم الاطباء). نگاهدارنده ٔ در. (از منتهی الارب ). آذِن . بَوّاب . (دهار). تَرّاع . حاجِب . حَدّاد. (منتهی الارب ). رزوبان . فَیْتَق . (منتهی الارب ). بارسالار. سالاربار. و معرب آن دربان به فتح و یا به کسر دال است و جمع آن دَرابنة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و جوالیقی در المعرب آنرا به فتح و ضم و کسر دال ضبط کرده است . (المعرب ص 140). راجع به دربان و حاجب خلفا در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 138 شود :
ز دربان نباید ترا بارخواست
به نزد من آی آنگهی کت هواست .

فردوسی .


ز سرکش چو بشنید دربان شاه
ز رامشگر تازه بربست راه .

فردوسی .


یکایک دل مرد گوهرفروش
ز گفتار دربان برآمد بجوش .

فردوسی .


چو بگذشت یک روزگار اندرین
پس آگاهی آمد به دربان ازین .

فردوسی .


قلون رفت تنها به درگاه اوی
به دربان چنین گفت کای نامجوی .

فردوسی .


نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ .

فردوسی .


ترا چه باید خواند ای بهار بی منت
ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان .

فرخی .


مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.

فرخی .


دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت ، مرا گفت و ترا گفت .

قطران .


آن فرشتگان که از نور و روشنایی آفریده شده بودند، دربان و خازن بهشت گردانید. (قصص الانبیاء ص 17).
بر درگهش ز نادره بحر عروض
یکّی امین دانا دربان کنم .

ناصرخسرو.


اگر به علم و بقا هیچ حاجتست ترا
بسوی در بشتاب و بجوی دربان را.

ناصرخسرو.


ملک فرمانبر شیطان دریغ است
ملک در خدمت دربان دریغ است .

ناصرخسرو.


به فعل خوب یزدانی به روی زشت اهریمن
سلیمانی به پرده در، بدر بر دیو دربانش .

ناصرخسرو.


آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر.

ناصرخسرو.


جاهل به مسند اندر و عالم برون در
جوید به حیله راه و به دربان نمی رسد.

رشید وطواط.


یا ز دربان تندرست بپرس
یا زسلطان ناتوان بشنو.

خاقانی .


بر در گهش که فرق فلک خاک خاک اوست
دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست .

خاقانی .


بود معن عرب و سیف یمن
در کرم هندوی دربان اسد.

خاقانی .


از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان
بر در ایوان نه زنجیر ونه دربان دیده اند.

خاقانی .


گرچه خاقانی اهل حضرت نیست
یاد دربانش هست دست افزار.

خاقانی .


بر خاک درت زکات دربان
گنج زرشایگان ببینم .

خاقانی .


هم هندو کی بباید آخر
بر درگه تو غلام و دربان .

خاقانی .


دهر دربان اوست بر خدمش
ناوک ظلم کمتر اندازد.

خاقانی .


تابع فلک فرمانت را، دربان ملک ایوانت را
سرهای بدخواهانت را، هم رمح تودار آمده .

خاقانی .


مرا در پیش تخت سلطان به حاجب و دربان حاجت نباشد. (سندبادنامه ص 108).
پیک ِ دلی پیرو شیطان مباش
شیر امیری سگ دربان مباش .

نظامی .


اشارت کرد بر دربان درگاه
که دارم نامه ای نزدیکی شاه .

نظامی .


چون نمی یابند شاهان از وصالت ذره ای
نیست ممکن کآن چنان ملکی به دربانی دهی .

عطار.


سگ و دربان چو یافتند غریب
این گریبانش گیرد آن دامن .

سعدی .


خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم ، آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد. (گلستان سعدی ).
بر در توفیق چه دربان چه میر
در ره تحقیق چه کودک چه پیر.

خواجو.


ظلم و ستم گرچه ز دربان بود
از اثر غفلت سلطان بود.

خواجو.


از دربان و خدم و حشم و اعیان . (انیس الطالبین ص 134).
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم .

صائب .


- امثال :
دری که نداری دربان چه کنی . (جامع التمثیل ).
- دربان فلک ؛ کنایه از آفتاب . (برهان ) (آنندراج ).
- || کنایه از ماه . (برهان ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله