ترجمه مقاله

درجت

لغت‌نامه دهخدا

درجت . [ دَ رَ ج َ ] (از ع ، اِ) درجة. مرتبت . درجه . رتبت . ج ، درجات : هرکه رای ضعیف ... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه ). هر روز... درجت وی [ گاو ] در احسان و انعام منیف تر می شد. (کلیله و دمنه ). آن درجت شریف و رتبت عالی و منیف را سزاوار و موشح نتوانست گشت . (کلیله و دمنه ). اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی به درجتی رسد... بدان التفات ننماید. (کلیله و دمنه ). من ازمحل و درجت خویش بیفتادم . (کلیله و دمنه ). سلطان ازجهت رفع درجت و اعلای مرتبت پسر هرات به او داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 396). رجوع به درجه و درجة شود.
ترجمه مقاله