ترجمه مقاله

دررسیدن

لغت‌نامه دهخدا

دررسیدن . [ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . اندر رسیدن . فرا رسیدن . درپیوستن . در عقب آمدن . ملحق شدن . پیوستن . اتباع . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ادراک . (از منتهی الارب ). الحاق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تدارک . (تاریخ بیهقی ). درک . (منتهی الارب ).رهق . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). لحاق . (تاج المصادر بیهقی ). لحوق . (ترجمان القرآن جرجانی ). لقیة. (دهار). آمدن . ورود کردن . (ناظم الاطباء) :
پشتم قوی به فضل خدایست و طاعتش
تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش .

ناصرخسرو.


سلام من بر شما باد ای اهل گورها، رحمت خدا بر آنها باد که پیش از شما رفتند و بر آنان که از پس شما خواهند رفت وما ان شأاﷲ به شما دررسیم . (قصص الانبیاء ص 235).
|| واصل شدن . آمدن . رسیدن . وارد شدن . داخل شدن . فرا رسیدن : امروز بوالحسن دررسید با لشکری انبوه و آراسته (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). بر اثر این دیو سوار خیلتاش دررسید. (تاریخ بیهقی ص 118). پس از رسیدن ما [ مسعود ] به نشابور رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا. (تاریخ بیهقی ). ما فرمودیم تا این قوم راکه از غزنین دررسیدند بنواختند. (تاریخ بیهقی ). حاجب ... پیغام داد که ... معتمدی از هرات به نزدیک امیر می آید به چند پیغام ، فریضه باشد که امروز دررسد. (تاریخ بیهقی ). پیر شده ام و ساعت ساعت مرگ دررسد. (تاریخ بیهقی ). روز چهارشنبه سوم ماه ذیقعده این سال دررسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 51). پس از آن چون خواجه ٔ بزرگ احمد دررسید مقرر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آمد. (تاریخ بیهقی ). خطاب رب العزة در رسید که شما راست می گویید. (قصص الانبیاء ص 17).
مائده از آسمان در می رسید
بی شری و بیع و بی گفت و شنید.

مولوی .


و آنکه پایش در ره کوشش شکست
دررسید او را براق و برنشست .

مولوی .


ساده مردی چاشتگاهی دررسید
در سرا عدل سلیمانی دوید.

مولوی .


خاک قارون را چو فرمان دررسید
با زر و تختش به قعر خود کشید.

مولوی .


که فردا چو پیک اجل دررسد
به حکم ضرورت زبان درکشی .

سعدی .


ای دوست روزها تو مقیم درش بباش
باشد که دررسد شب قدر وصال دوست .

سعدی .


اکتناه ؛ دررسیدن به کنه چیزی . دراء؛ زود دررسیدن توجبه و دور شدن .دراک ؛ دررسیدن اسپ جانور دشتی را. مأل ، مألة؛ دررسیدن کار بر غفلت و بیخبری که آماده ٔ آن نبود و نمی دانست . (از منتهی الارب ). || تحقیق کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). درنگریستن :
در بابهای علم نکو دررس
مشتاب بی دلیل سوی دریا.

ناصرخسرو.


آنست امامت که خدا داده علی را
برخوان تو ز فرمان و به اخبار تو دررس .

ناصرخسرو.


|| پخته شدن . پختن . رسیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). نضج . به نضج رسیدن : میوه ها چون سیب و امرود و شفتالو وانار و مانند آن دررسید. (نوروزنامه ). بایزید گوید دویست سال به بوستان برگذرد تا چون ما گلی دررسد. (تذکرة الاولیاء عطار). || تربیه شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بالغ شدن . شایسته ٔ ارجاع کار شدن : امروز می باید که خداوند را بسیار بندگان و چاکران شایسته دررسند. پس بنده کی روا دارد این چنین دو بنده را [ حصیری و پسرش را ] برانداختن . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 170). || به بار نشستن . کامل شدن : ابتدا بباید دانست که امیر ماضی ... شکوفه ٔ نهالی بود که ملک از آن نهال پیدا شد و دررسید. (تاریخ بیهقی ). || صادر شدن . اتفاق افتادن . واقع شدن . || روبرو و برابر آمدن . (ناظم الاطباء). || فراهم شدن .
ترجمه مقاله