ترجمه مقاله

دررفتن

لغت‌نامه دهخدا

دررفتن . [ دَرْ، رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن . (ناظم الاطباء).
- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن . ناگهان خشمناک شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای بشدن .
|| داخل شدن . درآمدن . درون آمدن . (ناظم الاطباء). بدرون رفتن . فروشدن . درشدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ادّخال . ادّماج . ازدهاف . انشیام .تسرب . تشیم . تغلغل : پس مروان سوگند خورد که از در قلعه بر نخیزم تا درروم یا بمیرم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و دررفت ، خانه ای دید سفید پاکیزه مهره زده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 119). مرا [ احمدبن ابی دؤاد ] بار خواست [ خادم خلیفه ] دررفتم و بنشستم . (تاریخ بیهقی ص 173). سالار بکتغدی با غلامان سرائی و دیگر لشکر تعبیه کردند و به شهر دررفتند و از آنجا به لشکرگاه آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464). گفت بسم اﷲ بار است درآی ، دررفتم . (تاریخ بیهقی ص 169).
هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
گوسپندی هم نگشتی زآن نشان .

مولوی .


آن گدا دررفت و دامن درکشید
اندر آن خانه بحسبت خواست دید.

مولوی .


دعقلة؛ دررفتن در وادی . (ازمنتهی الارب ).
- در رفتن با کسی ؛ با او اختلاف را به نحوی حل کردن . به نوعی صلح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| خارج شدن . بیرون شدن . (ناظم الاطباء). انبراح . (المصادر زوزنی ).
- از حد دررفتن ؛ تجاوز و تخطی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- بدررفتن ؛ بیرون شدن . خارج گشتن :
سودای تو از سرم بدر می نرود
نقشت ز برابر نظر می نرود.

سعدی .


- دررفتن سخن از دهان کسی ؛ انجام شدن عملی بی اراده ٔ شخص بر اثر غفلت یا اشتباه . خطا کردن و سخنی بی اراده گفتن یا در کاری بدون توجه اشتباه کردن که در این حال گویند از دستم یا از دهنم دررفت . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- دررفتن کاری از دست کسی ؛ در اصطلاح عامه ، بدون اراده ٔ وی توسطوی انجام شدن آن کار.
|| عبور کردن . گذر کردن . (ناظم الاطباء) : موسی گفت یا دریا مرا راه ده که من آشنایم ، آب از قعر دریا آمد و بر یکدیگر سوار گشت و به هوا برآمد و بایستاد، دوازده کوچه پدید آمد و قعر دریا خشک شد. موسی هارون را گفت دررو، و هارون با لشکر دررفت . (قصص الانبیاء ص 108). || در تداول عامه ،گشاده شدن تیر تفنگ و توپ و مانند آن . خالی شدن توپ و تفنگ و امثال آن . باز شدن ترقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). منفجر شدن گلوله ٔ تفنگ و تپانچه و نظایر آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || فرار کردن . (ناظم الاطباء). گریختن . اباق . فرار. بشتاب رفتن . بهزیمت شدن . انهزام . (یادداشت مرحوم دهخدا). گریختن و فرار کردن و ناپدید شدن شخص یا حیوان . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). استیفاض . (المصادر زوزنی ) دزد در رفت . || کسر کردن . کم کردن . در رفتن وزن ظرف از مجموع ؛ این بار ظرف در رفعة فلان مقدار است . ظرف دررفتن از آنچه خرند به وزن . کسر کردن وزن ظرف از جمع وزن ظرف و مظروف . تعیین کردن وزن خالص بار.(از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دررفته شود. || از جای طبیعی خود بیرون شدن استخوانی . از جای خود بشدن اندامی . جابجا شدن استخوان بدن . خَلْع. (یادداشت مرحوم دهخدا). جابجا شدن مفصل و ضرب خوردن آن : دستم دررفته است . جابجا شدن بند و مفصل . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || گسیخته شدن . (ناظم الاطباء). از هم باز شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). گسسته شدن قید و زهوار و مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || پاره شدن دانه ای از نخهای پارچه های کشباف مانند جوراب و غیره . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- از هم دررفتن ؛پاشانیدن . پراکنده شدن . گسیختن . گسیخته شدن . (ناظم الاطباء). جدا شدن پیوسته ای . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- بهم دررفتن ؛ بهم پیچیده شدن و مانند شبکه بافته شدن .
|| در اصطلاح عامیانه ، از زیر چیزی شانه خالی کردن . || در اصطلاح عامیانه ، با هم قرار دادن .
- قیمت دررفتن ؛ تعیین و مقرر کردن بها. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله