ترجمه مقاله

درزه

لغت‌نامه دهخدا

درزه . [ دَ زَ / زِ ] (اِ) درژه . توده و پشته ٔ علف و خار و خاشاک . (برهان ). توده ٔ خاک و خاشاک و ریگ . (آنندراج ). بسته . دسته : «اضغاث » جماعت «ضغث » بوده و ضغث درزه بود یاچیزی بود که بکار نیاید چون چوبهای باریک سخت باریک با آن قلماشهائی که بر سر آیند یا چون چیزهائی که کس را بکار نیاید چون از آن درزه بندند یا دسته بندند، آن را ضغث خوانند آن دسته و آن درزه را. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). گفت آن صندوق بیار چون بیاورد درزه های نامه بیرون گرفت و پیش وی افکند گفت نگاه کن از همه کس به من نامه هاست که فرستاده اند یکی شیخ زکی و یکی شیخ ... و این همه القاب است نه اسم . (کشف المحجوب ).
چو پشته پشته در او درزه های خار و خسک
چو پاره پاره در آن خامه های ریگ روان .

انوری (از آنندراج ).


او [ عوج بن عنق ] از دشت می آمد و درزه ٔ هیزم بر سر نهاده لایق او. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 119).
ترجمه مقاله