درست داشتن
لغتنامه دهخدا
درست داشتن . [ دُ رُ ت َ ] (مص مرکب ) صحیح پنداشتن . دقیق داشتن . صحیح انگاشتن . مستقیم و استوار فرض کردن . متین و محکم و برقرار دانستن :
که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرکی ورزد و ژند و است .
وگر دیر گر مرد باشی و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست .
- درست داشتن عهد و پیمان ؛ حفظ کردن پیمان . نگه داشتن عهد. عهد و پیمان استوار داشتن :
چو پیمان همی داشت خواهی درست
تنی صد که پیوسته ٔ خون تست .
چرا نگفتی با من بتا بروز نخست
که عهد و وعده و پیمان من مدار درست .
- درست داشتن نسبت ؛ انتساب مستقیم :
نسبت فرزندی ابیات چست
بر پدر طبع بدارد درست .
که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرکی ورزد و ژند و است .
فردوسی .
وگر دیر گر مرد باشی و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست .
سعدی .
- درست داشتن عهد و پیمان ؛ حفظ کردن پیمان . نگه داشتن عهد. عهد و پیمان استوار داشتن :
چو پیمان همی داشت خواهی درست
تنی صد که پیوسته ٔ خون تست .
فردوسی .
چرا نگفتی با من بتا بروز نخست
که عهد و وعده و پیمان من مدار درست .
سوزنی .
- درست داشتن نسبت ؛ انتساب مستقیم :
نسبت فرزندی ابیات چست
بر پدر طبع بدارد درست .
نظامی .