ترجمه مقاله

درشت شدن

لغت‌نامه دهخدا

درشت شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زبر شدن . خشن شدن . مقابل نرم و لطیف شدن ، چون : درشت شدن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
وَاندر گلوش تلخ چو حنظل شودعسل
وَاندر برش درشت چو سوهان شود قصب .

ناصرخسرو.


اخشیشان ؛ نیک درشت شدن . (دهار). اًسفاء؛ درشت شدن اطراف خوشه ٔ زرع . (از منتهی الارب ). ثَفَن ؛ درشت شدن دست و غیر آن . (تاج المصادر بیهقی ). جُسوء؛ درشت و سخت شدن دست از کار. شَثن ؛ درشت شدن دست . کَلَب ؛ درشت شدن برگ درخت از عدم سیرابی . (از منتهی الارب ). || خشن شدن . ناهموار شدن . اخشیشان . (المصادر زوزنی ). اًقضاض . (منتهی الارب ). خشونة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || صعب شدن . سخت شدن ، چون راه وزمین :
چو خورشید تابنده بنمود پشت
هوا شد سیاه و زمین شد درشت .

فردوسی .


اًقضاض ؛ درشت و خاک آلود شدن خوابگاه . (از منتهی الارب ). توعّر، وعورة؛ درشت شدن راه . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). شَزب ؛ درشت شدن جای . مَتانة؛ درشت و بلند شدن زمین . (ازمنتهی الارب ). || عاصی شدن . ناسپاس شدن . نافرمان شدن :
ز شاهان گیتی برادر که کشت
که شد نیز با پاک یزدان درشت ؟

فردوسی .


چنین گفت کو را بکوبید پشت
که با مهتر خود چرا شد درشت .

فردوسی .


چنین داد پاسخ که او شد درشت
بر آن کرده ٔ خویش بنهاد پشت .

فردوسی .


|| کلان شدن . حجیم شدن . ضَخْم شدن . اعبال . تجبّن . عَبَل . (منتهی الارب ): چون سخت و درشت شدند تلطف نمایند و دوستی جویند. (گلستان سعدی ). تکاثف ؛ درشت و ستبر شدن . قَمَع؛ درشت و سطبر شدن سر پی پاشنه ٔ اسب . (از منتهی الارب ). || سخت شدن . صعب شدن . استعراز. (منتهی الارب ). عنف . (دهار). || سفت و سخت شدن . اسمهرار. عَص ّ. قُسوب . قُسوبة. (منتهی الارب ). || درشت شدن آواز؛ جهوری شدن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند شدن آن : میخواستند که بر دار کند [ فیلاطس عیسی مسیح را ] و آواز بزرگان و امامان درشت می شد. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 348). || ناملایم شدن . غیرمناسب شدن . دگرگون و سخت شدن ، چون طعام . ناگوار شدن .جَشب . (منتهی الارب ). سخت شدن . ناملایم شدن . ناگوار شدن ، چون روزگار بر کسی و یا بر روز کسی . نامساعد شدن . آمیخته به ادبار و سختی شدن . دشوار شدن :
چو دارای شمشیرزن را بکشت
خور و خواب ایرانیان شد درشت .

فردوسی .


بدید آن که شد روزگارش درشت
عنان را بپیچیدو بنمود پشت .

فردوسی .


به دشمن هر آنکس که بنمود پشت
شود زآن سپس روزگارش درشت .

فردوسی .


سرانجام گشتاسب بنمود پشت
بدانگه که شد روزگارش درشت .

فردوسی .


سرانجام شد روز ترکان درشت
بناکام یکسر بدادند پشت .

اسدی .


|| شدت گرفتن . به شدت گراییدن . به سختی گراییدن . دشوار شدن . گرم شدن :
بدانگه کجا رزمشان شد درشت
دو تن رستم آورد زیشان به مشت .

فردوسی .


چو پیکار ایرانیان شد درشت
یل پهلوان اندرآمد به پشت .

اسدی .


- دل کسی درشت شدن ؛ غمگین شدن و دلگیر گشتن و خشمگین شدن او :
چنان نامور نیکدل را بکشت
بر او شد دل نامداران درشت .

فردوسی .


وزآن پس همه گربگان را بکشت
دل کدخدایان از او شد درشت .

فردوسی .


|| خشمناک شدن .تند شدن . خشم آوردن . خشم گرفتن :
شنید آنکه شد شاه ایران درشت
برادْرش بندوی ناگه بکشت .

فردوسی .


بر ایزدگشسپ آن زمان شد درشت
به زندان فرستاد و او را بکشت .

فردوسی .


جفاء؛ درشت و بدخوی شدن . (از منتهی الارب ). فحش ؛ در سخن درشت شدن . (دهار).
ترجمه مقاله