ترجمه مقاله

درفشان

لغت‌نامه دهخدا

درفشان . [ دُ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) درفشاننده . فشاننده ٔ در. دربار. درافشان . درافشاننده . آنکه در و مروارید پخش کند. آنکه مروارید پراکند : از کف ساقیان دریا کف
درفشان گشت کامهای صدف .

نظامی .


|| بخشنده :
آن سیدی که با دو کف درفشان او
باشد خلیج رومی اندکتر از دو خی .

منوچهری .


|| شررانگیز. اخگربار :
رواست گر ید بیضای موسویست دوات
که خامه نیز به ثعبان درفشان ماند.

خاقانی .


بیند قلمش بگاه توقیع
هر کآتش درفشان ندیده ست .

خاقانی .


|| باران ریز. که قطره ای چون در ریزد :
برق است و ابر درفشان آئینه و پیل دمان
بر نیلگون چرخ از دهان عاج مطرا ریخته .

خاقانی .


نه ابر از ابر نیسان درفشان تر
نه باد از بادبستان خوش عنان تر.

نظامی .


چون شمع بر بالین معشوق ریزان و درفشان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 12). || که معانی بلند و عالی دارد. سخن نغز با معانی بلندگوینده :
درخت دینی و شاید که اکنون
گهر بارد زبان درفشانت .

ناصرخسرو.


شناسند افاضل که چون من نبود
به مدح و غزل درفشان عنصری .

خاقانی .


جام زرافشان به خاقانی دهید
خاطرش را درفشان یاد آورید.

خاقانی .


چون شب از نعت تو این لب من درفشان
چون شود از مدح تو خاطر من زرنثار.

خاقانی .


می نکردم پاک ازتسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان .

مولوی .


درویش را چه بْوَد نشان ، جان و زبان درفشان
نی دلق صدپاره کشان ، چیزی بده درویش را.

مولوی .


من و سفینه ٔ حافظ که اندر این دریا
بضاعت سخن درفشان نمی بینم .

حافظ.


ترجمه مقاله