درمان ناپذیر
لغتنامه دهخدا
درمان ناپذیر. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) درمان ناپذیرنده . غیرقابل علاج :
تا بدانی کو حکیم است و خبیر
مصلح امراض درمان ناپذیر.
بعد از این خونریز درمان ناپذیر
کاندر افتاد ازبلای آن وزیر.
رجوع به درمان ناپذیر شود.
تا بدانی کو حکیم است و خبیر
مصلح امراض درمان ناپذیر.
مولوی .
بعد از این خونریز درمان ناپذیر
کاندر افتاد ازبلای آن وزیر.
مولوی .
رجوع به درمان ناپذیر شود.