ترجمه مقاله

دروار

لغت‌نامه دهخدا

دروار. [ دَرْ ] (ص ، اِ) دروا. درواز. دروایست . ضروری . مایحتاج . || سرگشته . سرنگون . حیران . (برهان ). آویخته . (آنندراج ) (انجمن آرا). || راهی را نیز گویندکه از خانه به بام خانه باز کرده نردبانی بر او گذارند و برای بردن و آوردن چیزی بالا روند و بزیر آیند،و آنرا دروانه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
ترجمه مقاله