ترجمه مقاله

درواکردن

لغت‌نامه دهخدا

درواکردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (از: در + وا + کردن ) افراشتن . برپا کردن . بلند کردن ، (ناظم الاطباء).ستیخ کردن . سیخ کردن چون : دروا کردن خروس پرهای گردن را در جنگ . منفوش کردن ، چون : دروا کردن گربه موی را؛ یعنی براق شدن او. برداشتن . رفع کردن . بلند کردن .بالا زدن ، چون : دروا کردن دامن خیمه . (یادداشت مرحوم دهخدا): بَرألة؛ پرهای گردن دروا کردن خروس برای جنگ . تجفّل ؛ دروا کردن خروس موی و پرهای گردن را. تجنّث ؛ دروا کردن مرغ بازوی خود را و نشستن . تقنیع؛ دروا کردن خروس پرهای گردن را وقت فشاندن و جنگ . زیف ، زیفان ؛ بال دروا کرده دم کشان رفتن کبوتر. مِسماک ؛ چوب دوشاخه که خرگاه را به وی دروا کنند. (از منتهی الارب ). || بلند کردن . از زمین به بالا بردن : ثقل ؛ دروا کردن گوسفند را بجهت برسنجیدن گوشت . وی . (صراح ). || آویخته کردن . (از لغت فرس اسدی ). || حیران کردن . سرگشته کردن . سرگردان کردن . متحیر ساختن . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هزاران قبه ٔ عالی کشیده سر به ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا .

عمعق .


|| بالا بردن . ارتقا دادن :
علم جان جان تست و جان ترا علم تن است
علم مر جان را چو جان تن را همی دروا کند.

ناصرخسرو.


|| انداختن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله