ترجمه مقاله

درکشیده

لغت‌نامه دهخدا

درکشیده . [ دَ ک َ /ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کشیده . || برآورده . کشیده . ساخته : سطح محوط؛ بامی دیوار درکشیده . (دهار). || برشته درآمده . برشته کشیده : مسمط؛ مروارید به رشته درکشیده . (دهار). || گسترده . پهن کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
خاک افزون از آنکه دارد تاو
درکشیده به پشت ماهی و گاو.

عنصری .


|| پنهان کرده ؛ مطوف ؛ به روی درکشیده . مطوق ؛ روی درکشیده . (دهار). || فراهم آمده . جمع شده .
- درکشیده روی ؛ ترنجیده روی : مضمرطالوجه ؛مرد ترنجیده و درکشیده روی . (منتهی الارب ).
- درکشیده شدن ؛ ترنجیده شدن . درهم شدن . درکشیده شدن پوست از پیری . ترنجیدن . تجعد: اقلعفاف ؛ درکشیده شدن پوست . اکتناع ؛ درکشیده شدن پیر از پیری . قَفع؛ درکشیده شدن دست و پای و جز آن . قِماص ، قَمص ؛ درکشیده شدن پی اسب . کَنَع. درکشیده شدن و خشک گردیدن انگشتان . منقبض ؛ درکشیده شده . (از منتهی الارب ).
|| پنهان ساخته . مختفی شده .
- روی درکشیده ؛ روی پنهان کرده . روی مخفی کرده :
ای روی درکشیده به بازار آمده
خلقی بدین طلسم گرفتار آمده .

عطار (دیوان چ تفضلی ص 749).


رجوع به روی درکشیدن در ردیف خودشود.
ترجمه مقاله