دستانگری
لغتنامه دهخدا
دستانگری . [ دَ گ َ ](حامص مرکب ) حیله گری . مکاری . فریبکاری :
همه دستانگری بود آن چو پیدا گشت راز او
خرد هم داستان نبود که باشد شاه دستانگر.
همه دستانگری بود آن چو پیدا گشت راز او
خرد هم داستان نبود که باشد شاه دستانگر.
معزی (از آنندراج ).