ترجمه مقاله

دست فشاندن

لغت‌نامه دهخدا

دست فشاندن . [ دَ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) دست افشاندن . رقصیدن . (ناظم الاطباء). رقص کردن :
گر بطریق عارفان رقص کنی بضرب کن
دنیی زیر پای نه دست به آخرت فشان .

سعدی .


|| کنایه از جدا شدن و ترک گفتن . (آنندراج ). ترک کردن و گذاشتن . (ناظم الاطباء) :
طبع سیر آمد طلاق از وی براند
پشت بر وی کرد و دست از وی فشاند.

مولوی (از آنندراج ).


اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند
دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند.

خاقانی .


رخش تقویم انجم را زده راه
فشانده دست بر خورشید و بر ماه .

نظامی .


|| ظاهر کردن و فاش کردن و طرح کردن و آشکارا نمودن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله