دست آویختن
لغتنامه دهخدا
دست آویختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) چنگ درزدن . با دست گرفتن :
نادان همه جا با همه خلق آمیزد
چون غرقه بهرچه دید دست آویزد.
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکراندر من آویخت دست .
نادان همه جا با همه خلق آمیزد
چون غرقه بهرچه دید دست آویزد.
سعدی .
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکراندر من آویخت دست .
سعدی .