دست فرسود
لغتنامه دهخدا
دست فرسود. [ دَ ف َ ] (ن مف مرکب ) دست فرسوده . فرسوده شده با دست . (ناظم الاطباء). استعمال شده :
دست فرسود حل و عقد تو باد
هرچه در کلک دهر مقدور است .
|| دست خورده . کالای مستعمل و تباه شده . (آنندراج ). و رجوع به دست خورده در ردیف خود شود.
دست فرسود حل و عقد تو باد
هرچه در کلک دهر مقدور است .
انوری .
|| دست خورده . کالای مستعمل و تباه شده . (آنندراج ). و رجوع به دست خورده در ردیف خود شود.