ترجمه مقاله

دست فروش

لغت‌نامه دهخدا

دست فروش . [ دَ ف ُ ] (نف مرکب ) دست فروشنده . چرچی . پیله ور. آنکه کالا را به دست گرفته در کوچه و بازار بفروشد. (آنندراج ). خرده فروش و پیله وری که متاع خود را به هر قدری که مشتری بخواهد اگرچه خیلی کم باشد بفروشد. (ناظم الاطباء). آنکه پاره ای کالاها بر دست در کویها و بازارها فروشد. آنکه چیزها از قبیل حوله و دستمال و جز آن بر دست گرفته و در شهر گردد تا آنها را بفروش رساند. آنکه حوله و دستمال و امثال آن برای فروش در دست دارد و دوره گردی کند. دوره گردی که حوله و دستمال و امثال آن فروشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دوره گرد. خرده فروش :
زهی ز بحر کف کافیت ید بیضا
یکی ز دست فروشان حسن تو موسی .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


متاع دست فروشان این دیار گل است
بساط عیش بیارا که وقت سامانست .

دانش (از آنندراج ).


ترجمه مقاله