دست یازیدن
لغتنامه دهخدا
دست یازیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب )یازیدن . دست دراز کردن . دست درازی کردن :
بزور کیانی بیازید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست .
استکفاف ؛ دست بسوی کسی یازیدن از بهر گریه . (دهار). رجوع به یازیدن شود.
بزور کیانی بیازید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست .
فردوسی .
استکفاف ؛ دست بسوی کسی یازیدن از بهر گریه . (دهار). رجوع به یازیدن شود.